یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۰۳

مشتريان بانك كارگشايي

۲۹ بازديد

گروهي از مشتريان بانك كارگشايي زناني هستند كه خود كارمند هستند و با بخشي از حقوق خود طلا خريداري كرده‌اند: «البته وقتي طلا گران بود، اكنون هيچ كس نمي‌تواند سراغ طلا برود. وي 900 گرم در گرم بدون ماليات و دستمزد توليد كرد. "

 

طلاهايم را پس بده

بيشتر آنها آمده‌اند تا طلاي خود را پس بگيرند. زيرا جاي تحويل طلا شلوغ‌تر از بقيه است. زن ميانسال پس از تسويه حساب وام خود و تحويل سند يك صفحه‌اي، دست كارمند بانك و طلاهاي او را مي‌گيرد، ابتدا آنها را با دقت معاينه مي‌كند، سپس 3 تا دستبندش را مي‌اندازد، سپس با دقت گوشواره‌هايش را گوش مي‌دهد و سرانجام بي حوصله، گردنبند را به دور گردن خود انداخت و يك زنجير بلند به يقه كتش كشيد. او مي‌گويد طلافروشي مستقيماً از اينجا مي‌رود. شوهرش در بيانيه‌اي جزئي گفت: "اين دومين بار است كه طلاهايم را براي پرداخت وامش مي‌فروشم." من 10 سال پيش و يك بار ديگر آن را فروختم. من معلم بودم و آنها را با مستمري بازنشستگي خريداري كردم. وقتي امروز مي‌فروشم، او خيالش راحت مي‌شود كه وقتي چكش برمي گردد چيزي براي فروش ندارم. تمام. "

 

امروزه، پرسنل تحويل شلوغ‌تر هستند. محمدي با بيان اينكه مشكلات افزايش يافته و وام اوليه بي فايده است گفت: "تا چند سال پيش با 2 ميليون و 10 ميليون امكان حل مشكلات كوچك و نگهداري طلا و عدم فروش آن وجود داشت اما اكنون اين ارقام بي فايده است. زنان همچنين طلاهاي خود را پس مي‌گيرند تا آن را بفروشند و به زخم‌هاي زندگي ضربه بزنند. »

 

وام‌هاي پشتيبان تورم

برخي از مديران بانك استدلال مي‌كنند كه چرا تعداد وام‌ها را افزايش نمي‌دهند و تورم را در نظر نمي‌گيرند. دقايقي پيش، زن جواني، نماينده گروه معترض، به رئيس بانك گفت: «آيا 50 ميليون طلا 2 ميليون خنده دار نيست؟ آيا با نامگذاري يك كارخانه در اينجا براي رفع مشكلات مردم، آيا واقعاً اكنون مي‌توان با اين تعداد خانه‌اي اجاره كرد؟ چرا به جز تعداد وام‌هاي بانكي، همه چيز در اين كشور در حال توسعه است؟ حداقل وام متقلبانه خود را افزايش دهيد و 20 ميليون پرداخت كنيد. وي ادامه داد: آيا نمي‌بينيد كه مردم آخرين دارايي خود را از بانك بيرون مي‌كشند تا به تعدادي از تاجران طلا كه حداقل بايد چند ماه از عمر خود را بگذرانند بفروشند؟

 

رئيس بانك قسم مي‌خورد كه اعتباري ندارد و به مردم مي‌گويد شكايت خود را به رئيس بانك ملي ببرند.

 

زن جوان ديگري كه از هياهو بي خبر است، بي سر و صدا آخرين بقاياي اميد خود را به سر شاخه مي‌اندازد تا شوهرش توانايي فروش طلا را از دست بدهد: »

 

همه چيز در مورد هفته آينده است. زن اسنپ را به بازار مي‌برد و سپس قيمت طلا را بررسي مي‌كند.

 

بانك گره

كارمندان بانك كه از عصبانيت و نارضايتي مردم خسته و ناراحت هستند، سعي مي‌كنند پشت ماسك‌هاي سفيد و پرده پلاستيكي بلندي كه جلوي همه پيشخوان‌ها كشيده شده پنهان شوند. آن‌ها كه از اين همه ضرب و شتم و زخم ناراحت بودند، به سرعت پرونده‌ها را رسيدگي كرده و طلا را تحويل و تحويل دادند.

 

يكي از كارمندان گفت: مردم حق دارند. مشتري‌هاي ما غالباً زناني از طبقات پايين جامعه هستند. آن‌ها تمام طلاها و نقره‌هاي زندگي خود را دارند كه براي هزاران بدبختي روز پس انداز مي‌كنند تا مثلاً خانه خود را عوض نكنند يا داماد و جهيزيه نداشته باشند اما اكنون آنها خرج كردن و غذا خوردن در خانه. حتي در اينجا، وقتي وام‌ها عملاً بي فايده هستند، به هيچ وجه كار نمي‌كنند، آن‌ها ناراحت و نااميد شده و طلاهاي خود را براي فروش پس مي‌گيرند.

 

شناسنامه

 

زني پشت به صندلي‌ها ايستاده و حلقه گوشواره را برمي دارد. وقتي مي‌چرخد، شكم برآمده او زودتر از صورتش ظاهر مي‌شود. گوشواره‌ها را با حلقه از داخل سوراخ پيشخوان جلو مي‌برد. كاركنان ارزيابي همه چيز را روي كاغذ ثبت مي‌كنند و به هركسي كه آن را با ذره بين و ترازو برداشته است منتقل مي‌كنند. زن با دست روي شكم روي صندلي نشسته است. ثريا 3 هفته تا زايمان وقت دارد: "شوهر من كارگر است و هيچ كدام وجود ندارد. من مي‌خواستم اين دو قطعه را براي تحويل بفروشم، اما نمي‌خواستم. از آنجا كه انگشتر او يك حلقه ازدواج است، گوشواره‌ها نيز خاطره‌اي از مادرم هستند. "بنابراين من و خواهرم به اينجا آمديم تا يك ميليون با طلاي خودمان قرض بگيريم، و او 2 ميليون با طلاي خودش قرض گرفت و آن را به من قرض داد تا هزينه زايمانش را پرداخت كنم." با طلاهاي او، ديگر به او نمي‌دهند 900 هزار تن.

https://talaparsi.ir/%d9%87%d9%85%d9%87-%da%86%db%8c%d8%b2-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d9%88%d8%b1%d8%af-%d8%b7%d9%84%d8%a7/

چند صندلي عقب زنان شروع به صحبت كردند، يكي از آنها آمد تا طلاهاي خود را پس بگيرد و به عنوان رهن بفروشد. اين آخرين قلعه‌اي بود كه او براي بانك در آن روز داشت و حالا صاحبخانه آن روز را جلوي چشمانشان آورده بود. خانم اطيابي منتظر است طلاهايش را از مخزن بانك بيرون بياورند تا با شوهرش ببرند تا در دو چهار راه بازار جواهرات بفروشند: "10 گرم طلا، 9 ميليون زور، فقط بايد ديگري بگذاريم 11 ميليون به صاحبخانه بدهد. "همه در سكوت او را تماشا مي‌كنند.

 

بانك هر دقيقه شلوغ‌تر مي‌شود، حساب جديدي به شعبه ريخته مي‌شود و آنها به ميزان وام اعتراض مي‌كنند. زن ميانسالي كه بايد 30 ميليون براي پسر زنداني خود بپردازد، هنوز هم به مدير شعبه التماس مي‌كند.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.